نامه ..

ساخت وبلاگ

نیمه شب بود ،نجره ی باز بود عطر گل اقاقیا و شکوفه های لیمو فضای اتاق را پر گرده بود ،باز بیخوابی بود و گفتگو های غریبانه ،مدتی که گذشت شروع به زمزمه کرد

(وقتی برایت نامه مینویسم حالم خوب میشود با اینکه هیچ وقت آنچه آزارم میدهد را بیان نمیکنم اصلا ارزش ندارد تا آنها را به واژه مبدل کنم همین که لحظه ی مرا تلخ میکند کافی است وقتی قرار است کلمه پیدا کنم تا با تو حرف بزنم باید همه متفاوت باشند ....)

آخی کشید قطره اشکی از گوشه ی چشمش جاری شد و بعد بغض خود را فرو داد رو به آسمان کرد و گفت ؛خدایا زمانی صبر به درگاه تو ارزش دارد که با تلاطم روح کنار بیایی و راضی شوی ولی وقتی با راضی شدت های پی در پی افسرده شوی ودیگر نگاهت بی فروغ شود آیا ارزشی خواهد بود ....؟

پس باز محبتی کن فرصتی بده پس از این همه سال و صبوری دیداری باشد و....

لبهایش را گزید حرف بدی گفته نشده بود ولی لبهایش را باز فشرد دستش را بر سینه فشرد و گفت چه کسی جز تو میداند که در این معبد چه تلاطم های دارد ...!

❤❤❤ گمشده ...

ما را در سایت گمشده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozhayeabio بازدید : 55 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 19:02