توقف

ساخت وبلاگ

سلام فراموش شده ...!♥️

این عبارت را با شرم میگویم ولی حقیقت دارد و پس از مدت ها چنان بار سنگینی لز ملامت بر شانه ام حس میکنم که گاه ک بی گاه زمانی که ترا به یاد می آورم به گریه میافتم .

چقدر سخت است که دیگر هیچ راه جبرانی نیست و مدام از خودم میپرسم او چه میکرد..‌! کجا میرفت...! با کسی حرف میزد تنها بود خیلی تنها .....!

گمان میکردم بی غم است ولی جملات آخرش دردناک بود خدایا مرا ببخش من اینهمه کوتاهی کردم و اینهمه در فراموشی بودم .

یک عمر در سکوت رفت وآمد کردن معنای زندگی اش تنها در مسجد بود لحظاتی که آهسته برای اذان به مسجد می رسید نماز میخواند و روضه ای گوش میداد و بعد برمیگشت

حتما به خانه که می رسید کلاف رنگها را کنار هم چیدمان میکرد و بعد با قلاب ش آنها را به هم وصل میکرد

دلم برات تنگ شده خیلی زیاد

دلم برای رنگ موهایت تنگ شده

برای آن پوشش ساده و رنگت رنگی که داشتی

دلم برای جملات برای قصه های که می گفتی دلم برای دستانت تنگ شده ...یادش بخیر چقدر در حیاط تو جان گرفتم چقدر از تو زندگی گرفتم

با چه سرعتی رفتی و رفتی و حتی نگاهی هم به پشت سرت نکردی

حق داری یک عمر در سکوت بودی یک عمر رفته بودی و ما فقط سایه ی ترا می دیدم

یا جبار

یا جبار

گمشده ...

ما را در سایت گمشده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozhayeabio بازدید : 22 تاريخ : جمعه 17 فروردين 1403 ساعت: 17:11