نامه ۵۶۰

ساخت وبلاگ

قیافه ی خود را در آیینه نگاه کرد

دیگر نه او بود و نه خود .

دیگری...!

نه از آن لطافت زنانه خبری بود و نه سماجت مردانه اش

دیگری ...!

با خود فکری کرد و باز کاغذی برداشت و شروع به نوشتن کرد

(عطر عشق طببعتی شگفت انگیز دارد ،گاه از دورترین فاصله ها حس میشود در تو شور ایجاد میکند و اشکهایت را روان میسازد عطر عشق نه نیاز به بوسه دارد و نه فشردن، طبیعت اش در تو درگیر شود میماند ،روزها و سالها میماند و هر لحظه بشارت میدهد )

مداد را بین انگشتانش تکان داد به نقاشی نیمه کاره اش نگاه کرر و گفت :آخه ،من با تو چه کنم ؟ چرا تمام نمیشوی ؟ تا کی ...!

نه ،همیج حوری خوب است ادامه بده باز باش ،بمان ،بخوان ،دلم برایت تنگ است ،بعد از پنجره به بیرون نگاه کرد : این خیلی خوبه ،خوبتر هز این نمیشود ،فقط میخواهم همین باشد اسمان ابری سرشار از باران ،ببارد ،نیمه شب ،سحر .

در همین لحظه موبایلش زنگ زد نگاه کرد ناشناس بود ،همان بود .

رد تماس کرد و باز به نوشتن سر سطر ادامه داد .

+ نوشته شده در ۱۴۰۱/۱۰/۰۳ ساعت 19 توسط م.م  | 

گمشده ...
ما را در سایت گمشده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozhayeabio بازدید : 104 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 15:42