نامه ی ۵۶۱

ساخت وبلاگ

(و باز نقاشی خراب شد

یک صفحه دیگر ...

رنگهای درهم ...

انقدر در ان غوطه ور بودم که نشد خودش شود نفرت انگیز بود ...

خواستم پاره اش کنم دیگر از تکرار بر تکرار ها خسته بودم

زیر لب گفتم چی کم دارم ؟ چرا نمیشود خوب درآید ؟

چرا نگهش دارم ؟ از اینهمه رنگی که صرف ان شده ....)

بعد از چند لحظه سرش را بلند کرد به سمت موبایلش رفت بین صفحات چرخی زد و زیر لب گاه دشنام میداد و گاه غر غری میکرد

حوصله نداشت که از نو شروع کند.

برخاست و مثل همیشه چسب ها را جدا کرد . نقاشی را لوله کرد رنگها را جمع کرد و قلم موها را تمیز شست و در اخر یک نسکافه ریخت و درحالی که به اسمان گرفته و غبار الود خیره بود زیر لب گفت خدا یا باز مهرت را بر ما جاری کن اجازه بده اسمان ببارد ،بگدار این غبارها پاک شود ،...

خدایا ....!

+ نوشته شده در ۱۴۰۱/۱۰/۱۲ ساعت 17 توسط م.م  | 

گمشده ...
ما را در سایت گمشده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozhayeabio بازدید : 97 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 15:42